داستان سرا
سالها گذشت و عقاب پیر شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش، برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر، بهت زده نگاهش کرد و پرسید: «این کیست؟»
همسایه اش پاسخ داد: «این عقاب است،سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.»
عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکرمی کرد مرغ است.